کمیل جانکمیل جان، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 7 روز سن داره

شاهزاده کوچولویی به نام کمیل

سال نو مبارک (۱۳۹۳)

کمیل عزیزم امسال (۹۲) سال خوبی بود و من و تو روزهای خوشی رو با هم پشت سر گذاشتیم امیدوارم سال جدیدی که توی راهه و به زودی می‌رسه (۹۳) هم برای من و تو خوب باشه و سلامتی را برامون به ارمغان بیاره برای من از هر چیزی مهم‌تر سلامتی هستش و بس. امیدوارم امسال آرزوهای من و تو مورد اجابت قرار بگیره و بتونیم به نزدیک مؤسسه نقل مکان بکنیم تا تو کمتر اذیت بشی. خلاصه امیدوارم سال جدید سال پربرکت و سال توأم با خوبی و خوشی برای همه و از جمله من و تو باشه. دعا کن امسال بتونیم کارهایی رو که مدنظر دارم انجام بدیم تا تکلیفمون از لحاظ مدرسه و موقعیت تو مشخص بشه. دعا کن اونجوری که می‌خواهیم بشه یعنی بیاییم نزدیک مؤسسه خونه بگیریم و تو بتونی توی هم...
1 فروردين 1393

روزهای پایانی اسفند ۹۲ (سال مار)

پسر عزیزتر از جانم بازم سلام. می‌خواستم برات از این روزهای آخر سال بنویسم که چه کار داریم می‌کنیم. من و تو مشغول خانه‌تکانی هستیم. خریدهای لباس و کفش تو هم انجام شده و من هم تقریبا همه چیز خریدم و فقط کفشم مونده. امسال خیلی پسر آقایی شدی و حسابی توی خونه تکونی عید به من کمک می‌کنی مثلاً دو هفته پیش که داشتم دیوارهای پذیرایی رو تمیز می‌کردم تو هم تند و تند مبل‌هارو دستمال می‌کشیدی و دستمال‌های گردگیری‌رو به دستم می‌رسوندی. خلاصه خیلی خیلی خوشحالی بابت عید و هفت سین و خلاصه از اینجور چیزها. امسال برای اولین بار ۱۵ روز عید رو تعطیل هستم و می‌تونم در کنار تو باشم. از این بابت خیلی خوشحالم. ع...
20 اسفند 1392

۱۸ بهمن و تولد سارینا کوچولو

دیروز که ۱۸ بهمن بود رفته بودیم خونه همکار من و دوستان من هم آمده بودند. تولد سارینا بود. خیلی خوش گذشت و تو هم البته که خیلی ژست گرفته بودی و اصلاً با بچه‌ها همکاری نمی‌کردی هرچی بهت گفتیم یک کمی برقص نرقصیدی. شاید هم به خاطر این بود که بچه‌ها همه دختر بودند و تو تک افتاده بودی. ناهار هم برخلاف همیشه که از اولویه استقبال نمی‌کردی خواستی که فقط اولویه بخوری و خوشت هم اومده بود و می‌گفتی که خیلی بهت چسبیده. خلاصه دیروز رو با جشن تولد سارینا گذروندیم و روز خوبی بود. حالا عکس‌های دیروز رو برات می‌ذارم تا یادگاری داشته باشی. این کیک تولد سارینای خوشگل بود بچه‌ها به ت...
4 اسفند 1392

شاه پسر، قند عسل تولدت مبارک

پسر قشنگم امروز تولد شما است. قرار بود توی مهد کودک برایت جشن بگیریم اما به علت آلودگی هوا مهد کودک تعطیل شد و ما مجبور شدیم برنامه را به دوشنبه منتقل کنیم. امیدوارم سال‌های سال شاد و تندرست باشی. پسرم انشا‌ءالله تولد صد سالگی شما را جشن بگیریم. من برای تولد شما موجودهای بن‌تن رو گرفتم که دیشب بهت دادم. پسر عزیزم بازم تولدت مبارک همه خاله‌های خودت و همکارای مامان هم تولدت رو تبریک گفتند. و دومین کادوت رو از خاله سمانه گرفتی که یک شلوار گرمکن بود. دستش درد نکنه. دنیا صدای گریه کودکی را شنید که امروز تنها بهانه برای خندیدن من است... امروز را با هم لبخند می زنیم. تولدت مبارک عزیزم ابنم عکس کیکی هست که به م...
6 آذر 1392

۱۶ آبان ۹۲ و تولد خاله مهتاب

سلام عسل مامان. امروز با هم رفتیم کرج خونه خاله مهتاب همکار مامان. تولدش روز ۸ آبان بود ولی چون ما نتونستیم هفته پیش خونه‌شون بریم قرار شد که این پنج‌شنبه بریم. خیلی خیلی به شما و بچه‌ها خوش گذشت انگار تولد شماها بود نه تولد خاله مهتاب. چون همه‌اش شماها نشسته بودید و عکس می‌انداختید و خلاصه شمع فوت کردید. اما یه اتفاق بد هم افتاد و اون هم این بود که خاله مهتاب چند تا فشفشه آورد و همه رو روشن کرد به دست شماها داد. وقتی مال شما رو خواست بهت بده خاموش شد و شما به جای اینکه از پایینش بگیری از جایی که خاموش شده گرفتی و خلاصه دستت سوخت و حسابی تاول زد. خیلی گریه کردی ولی خاله یک کم پماد سوختگی زد و بالاخره ساکتت کردیم. دخت...
16 آبان 1392
1